درحالیکه نینی رو،رو پام ت میدم تا بخوابه مینویسم.
اول از روز دنیا اومدن نینی مینویسم.
از 28 تیر درد داشتم،هرچی شوهرجان میگفت بریم بیمارستان
قبول نمیکردم،فکر میکردم اینم مثل دوتا سقطامه و تو خونه تمومش میکنم.
تا اینکه دوشنبه 31 تیر وقت دکترم بود.
رفتم ولی بازهم منو معاینه نکرد.
زنگ زدم به مامای همراهم و رفتم پیشش.
گفت بیا خودم معاینه ت کنم.
وقتی معاینه کرد گفت وقت زایمانته و بدو بریم بیمارستان
ماهم رفتیم و بعد دوساعت و خرده ای درد کشیدن
خانم خانوما ساعت 10:40دقیقه شب 31 تیر دنیا اومد.
10 روز موندم خونه مامانم،و مادرشوهر و خواهرشوهر
هر روز 4الی 5 ساعتی میومدن و رو مخ من رژه میرفتن
و اصلا عین خیالشون نبود نیلوفر درد داره و باید استراحت کنه.
خانوادم هم حسابی اذیت شدن.
بعد 10 روز هم اومدم خونه خودم و مادرشدنم به صورت رسمی آغاز شد.
سخت نبود تنهایی،از پسش براومدم خداروشکر.
نینی مون زردی هم داشت که 24 ساعت تو دستگاهی که
اجاره کرده بودیم گذاشتیم و زردیش پائین اومد.
الانم که کولیک داره و همش دلپیچه داره
دل آدم کباب میشه براشون
خوبه چیزی یادشون نمیمونه.
هیکلم از چیزی که فکر میکردم هم سریعتر به حالت اولش برگشت.
قبله بارداری 68 کیلو بودم و الان 65 کیلوام.
و من موندم و غرغرای شوهر.
میگه شیرخودتو نده و شیرخشک بده
تا یه کم قیافه ت شبیه ادما بشه.
درباره این سایت